کلبه تنهایی
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را بر سر شانه های آسمان می گرییم . ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای . زخم عاشورا همیشه تازه است . پاییز را دیده ای ، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین می ریزد و سر و روی جهان را به زردی می نشاند . اکنون دیری است که پروانه های هاشمی مان را شعله های یزیدی بر تپه های خاکستر فرو ریخته اند . دیری است که گیسوان کودکی رقیه را بادهای یغماگر با خویش برده اند . زمین پاییزش را از یاد می برد اما زخم عمیق عاشورارا هرگز . . . بانو زینب (س) چرا سفارش کردی وقتی به مدینه النبی رسیدید اجازه ندهیم کسی بر سر و رویش خاک بریزد ؟ می دانم چرا ، چون هنوز باد گرد و خاک کوچه های کوفه و شام را از سر و روی زنان و کودکان عزادار نربوده است . این صورت های کبود و دست های سوخته نیازی به گلاب افشانی ندارند . هنوز اربعین گل هایی که با تشنه کامی بر خاک و خون افتادند نگذشته است . گفتی کسی پای برهنه به استقبالتان نیاید می دانم چرا ؟ چون این کاروان پر است از کودکانی که پای پر آبله دارند . سفارش کردی شهر را شلوغ نکنند و دور و برتان را نگیرند می دانم چرا ؟ چون شما از ازدحام نگاه های نامحرم و بیگانه باز گشته اید . دل تو برای خلوت مزار جدت پر می کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد (ع) و این کاروان داغدار پیراهن کهنه و خونین حسین (ع) را بر سر و روی خویش بنهی و گریه های فرو خورده چهل روزه ات را یک سره رها کنی .