کلبه تنهایی
ای سفر کرده به خدا می سپارمت روزی که آسمانی شدی فقط خدا می داند که غصه های من چقدر بیشتر شد نیستی که ببینی با رفتنت بهار فصل دوست داشتنیم را خزان کردی باورم نمی شود تو همیشه دوست دار دوست داشتنی هایم بودی این بار چه شد که خواستی چشم هایم بارانی شود؟ نکند دوری ما به فکرت انداخت که دوستت ندارم . بار سفر بستی و بی خبر رفتی حتی دستهای سرد شده مهربانت را هم نتوانستم لمس کنم وقتی به دیدنت آمدم زیر خروارها خاک پنهان شده بودی اشکهایم را با دستهای گرم و پر محبتت پاک نکردی خواستی تمامش را خاک تشنه بیابان بنوشد نمی دانی چقدر دلم هوای نگاه مهربانت را کرده نمی دانی چقدر دلتنگ لبخند های دلنشینت هستم وقتی به دیدنت بیایم نیستی تا غرق بوسه ات کنم نیستی تا دستهای مهربانت را بفشارم و تمام محبت درونی ام را با حلقه کردن دستهایم به دور گردنت نثارت کنم نیستی تا اشکهایم را پاک کنی و غم های دلم را بزدایی آنقدر عاشق گل بودی که مرا شیفته یاس و بویش کردی چمدانت را هر دفعه که باز می کردم بوی دل آویزترین عطرها به مشامم می خورد همیشه پاک و سبز و مهربان بودی لبخند قشنگ و دلربا داشتی در تمام طول زندگیت سختی ها دیدی و غم اما یادم نمی آید هرگز در پاسخ شکایتم از روزگار جز اینکه بگویی تقدیر خداوند بزرگ است شکر کن چیزی گفته باشی غمهای دلت را با هیچ کس تقسیم نکردی اما هر چه در گلستان قلبت از شادی ها داشتی بخشیدی و رفتی به دیدنت که می آمدم با طراوترین غنچه های لبخند روی لبهایت می شکفت مدام می خندیدی اما لحظه خداحافظی که می رسید غم عالم را در نگاهت می دیدم تنها می توانم برای آرامش روحت آیه های نور بخوانم دوستدار گلها و عطرشان بودی از خدا می خواهم باغهای پر گل و بهشتی اش را نثارت کند به خاطر تمام خوبی ها و مهربانی هایت ! الهی کنار چشمه ها ی بهشتی خوش و خرم زندگی کنی الهی برای رازو نیازهای بی ادعا و خالصانه ات به درگاه خدا آرامشی ابدی هدیه بگیری یاد خوبی های تو همیشه با من است روحت شاد .............................. و هنوز صدای تو در گوشم زنگ می زند که تقدیر خداوند است شکر کن . خیلی دلتنگم ...................................................