کلبه تنهایی
چقدر شب شلوغ شده مثل شهری که شلوغ شده است و چقدر آدم زیر قرآن پناه گرفته اند. آخر تو که خودت پناه عالمی شاید این آدمها زیر انشقاق و انفطار و انشراح و علق و فلق و لم یلد و لم یولد پنهان شده اند تا تو آنها را نبینی ؟ رودرو نشدن این آدمها بی علت نیست که خودت خوب می دانی بدهکار اگر صاحب طلب را در حالی ببیند که مدتهاست قسط بدهی هایش عقب افتاده باید هم به دنبال پناهگاه بگردد. غافل از اینکه تو هر صدایی را با یک فرکانس می شنوی و صاحب صدا را خوب می شناسی آخرش هم مال بد بیخ در خانه صاحبش آویزان است. می دانم چند بار جلوی چشم ملائک را گرفتی تا خطاهایمان را فقط خودت ببینی و از ما هم دریغ از یک اپسیلون حیا می دانم امشب هم که امشب است و شب قدر باز هم این تویی که برای بردنم هبوط کرده ای والا من همان شکسته بالی هستم که توان عروج نداشت به قول خوبها الهی و ربی و سیدی و مولای ! قربان معرفتت نکند کاسه ی گداییم را خالی به خانه برگردانم که اگر این باشد جواب خودم را که امشب در خانه جایش گذاشتم چه بدهم امشب خودم را جا گذاشتم و با دلم آمده ام تو می گویی دست خالی برگردم تا باز هم او و آن نفس پر رو بگویند پس کجاست رحمت و کرامت آن خدای بخشنده که می گفتی ؟ اما خدا جان می دانم که سوختن حق کودکانه های جان من است که خود به آتش نزدیک شدم اما انصافا نگاه کن این دست مرا ببین بیش از پوستی و استخوانی است ؟ آخر تو به این بزرگی و کریمی با من ضعیف و فقیر چه جنگی داری. مردومردانه خدا جان این بدن چه چیزی دارد که می خواهی بسوزانی دلم می خواد این شب قدر صدات کنم خودم شنیدم صدات میگشتی دنبال گدا خداوندا ببخش مرا برای گتاهانی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده خطا از من است میدانم از من که سالهاست گفته ام ایاک نعبد اما به دیگران هم دل سپرده ام از من که سالهاست گفته ام ایاک نستعین اما به دیگران هم تکیه کرده ام اما رهایم نکن . . . بیش از همیشه دلتنگتم . . . به انداره ی تمام روزهای نبودنم