http://v110.ir/salavat/ http://v110.ir/salavat/ یاس آبی - کلبه تنهایی


















سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کلبه تنهایی

 

سه سالگی اش بر مدار عاشورا می چرخد

اتفاقی که طنین خنده های کودکانه اش را به غارت می برد

در عطش می ماند و می گدازد .

بی پناهی اش در تمام بیابان ها تکثیر می شود

این سه سالگی اوست که در ویرانه ای کنار کاخ سبز به اهتزاز

در آمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو در آورده است

آه ، رقیه ! بال های سوخته را طاقت سنگ نیست .

لب های تشنه ات را به خاک پاشیدند و چشمان به اشک

نشسته ات را آشنای تازیانه ها کردند

خدایا ! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید روشن می تواند کرد ؟

فریاد جگر خراشت را در خشت خشت خرابه های

شام مویه می کنم و وسعت رنجت را با کوه ها در میان

می گذارم . غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی تواند شست .

کدام دست گوشه گیر این خرابه ات کرد و شناسنامه

مصیبت در دستانت گذاشت

کدام اندیشه پلید چشم های کوچکت را گریه خیز ماتم ها کرد ؟

به کدام جرم گام های کودکی ات را این چنین آواره صحرا ها کردند ؟

این وقاحت ظالم از روزنه کدام غار بیرون ریخت که

شب هایت را بی ستاره کرد و شانه هایت را بی تکیه گاه ؟

دیوارهای ستمگر تاریخ چشم هایت را تحمل نتوانستند

و نفس های معصومت را به چوب ها سپردند .

زمین همیشه این گونه پنجره ها را به باد داده است ...

وقتی میان خون و آتش صدای گریه ات دل سنگ را می لرزاند

و پاهای تاول زده ات سختی ها را گلایه می کرد

همه چشم ها کور بودند و دل ها سنگین تر از آن بود

که بار سنگین دلت را سبک تر کند ...

دست هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی تو

اما تو چقدر سر بلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی ها !

صبر را از چه کسی به ارث برده بودی نمی دانم !

اما ایمان هم پای تو بزرگ شده بود

هم سن و سالهایت سرگرم بازی بودند

اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سر بلند کنی .

 


نوشته شده در یکشنبه 91/9/26ساعت 12:33 صبح توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

وقتی سخت سرگرم کارو زندگی شده ایم

به طوری که حتی با صدای باران  آرام نمی شویم

در روزهای سرد پاییز شعله ای آشنا تمام وجودت را گرم می کند

و تو آرام که نمی گیری هیچ آتش هم می گیری منتظر

 بیا به آن مرد بیابان گرد به هاشمی بگوییم

ما تنهایش نمی گذاریم

این را چشمهای خیس و دل نگرانمان می گویند

آری کم کم پیراهن سیاهت را بیرون بیاور

انتظار مهدی امتداد عاشورای حسین است

( رسیدی از راه که میزنه قلبم ، محرم ارباب منتظرت بودم

شکر خدا آقا محرم و دیدم ، لباس مشکی مو دوباره پوشیدم

الهی آقا محرم امسال برات بمیرم من تو روضه ی گودال )

حسین آرام جانم ، حسین روح و روانم

 



نوشته شده در جمعه 91/8/26ساعت 12:26 صبح توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

به التهاب چشم هایمان نگاه نکن

امروز سطر به سطر دعا به یاد تو بودیم

چه عرفاتی شده بودیم

فردا هم عید سر سپردگیست که نفس خویش را

هر لحظه رنگ جمرات کنیم

تا اسماعیل درونمان تازه شود

چقدر خوش میگذرد

از همین حالا خصلت هایی که

دل چرکینمان میکند به پروپای ما نپیچد

 سراسیمه تر از همیشه

مشتاق آمدنت هستیم

                                                                                                              


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/4ساعت 10:30 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

وقتی که عاشقی،وقتی که تموم جاده های عالم

برایت ارزوی اومدن تک سواری رو زنده میکنه

که با اومدنش اسمون ستاره بارون میشه و تو کولبارش نشونی

تمام جاده های ناتموم رو داره....

نشونی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم میشه

که سال های سال از عطرش مست بودی ....

پنجشنبه شب ها حتی از غروب جمعه هم دلگیرتره،دلشوره داری....

یه هفته تموم چشم به راه اومدنش بودی و حالا دیر کرده.

دلت بی قراری میکنه دوست داری راه بری و صلوات بفرستی،

صدقه کنار بگذاری و دعای خیر کنی و اگر باز هم نیومد....

رو به قبله بشینی،موها رو پریشون کنی و چشمارو خیس اشک انتظار و دعا کنی،

دعا کنی که این جمعه،جمعه موعود باشه....

غروب های پنجشنبه دلهای گرفته و قلب های بی قرار راحت تر از چشم ها بهاری میشن.

بعضی از پنجشنبه ها ارزو میکنی که ای کاش یه جایی بود

دور از این شهر پرهیاهو یه گوشه دنج و خلوت که فقط اونایی که عاشق عشق بودند،

نه عاشق یه معشوق فانی،اونهایی که هنوزهم توی این عصر شلوغ

و پر از روزمرگی،نوای قلبشون رو میشنون نشونی اونجا رو داشتن!!!!

اونوقت همه ی عاشقا پنجشنبه شب ها دست دلشون رو میگرفتن

ومی اومدن در محفلی که میزبانش هزاران نام داره و هزاران هزار لطف ،

تمام شب فقط نوای ((اللهم انی اسلک و...)) شنیده میشد

و برای اومدنش ختم ((امن یجیب))میگرفتیم و تا صبح با چشمانی اشک بارفریاد میزدیم

((اللهم عظم البلا و برح الخفا)).

میدونم اگر 313 قطره اشک،خالصانه و با عشق ریخته بشه،

فرداش همون روز موعود....

همون روزی که مسیحا نفسی سبز پوش می اید و همه ی بیمارها شفا میگیرن.

همون روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا میشه و یاس های عاشق

برای جوانه زدن در زیر پاهاش با هم رقابت میکنن.

روزی که عاشقای واقعیش اونایی که خرابشن می تونن خاک رهشو ببوسن.

محبوب من!


پنجشنبه بازم اومد و گذشت،پنجشنبه بازم گذشت

و 313 قلب عاشق نبود که برای اومدنت اسمون چشاشو ابری کنه و ((امن یجیب)) بخونه،

جمعه اومد و شما نیومدید تا برای زخم های کهنه دلامون مرحم

و برای جاده های بی عبور عشق،رهگذر باشید!!!

غروب جمعه بازم مثل قبل دلگیره بازم باید یه هفته دیگه چشم انتظار باشم!!!!!!

این بار می خوام چشامو به اسمون بدم و از خورشید سرخ نیمه جون بخوام

اگه پیشت اومد.به نیابت از تموم عاشقات بر خاک رهت بوسه بزنه.

التماس دعا



 


نوشته شده در جمعه 91/7/28ساعت 1:23 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

خاک، بوی قدمهایت را حس کرد و آسمانی شد

قاصدک ها تا دورترین سرزمینها چرخیدند و

مژده آمدنت را به چشمهای تشنه رساندند

خاک ، قدمگاه قدمهای ملکوتی تو شد و

فرشته ها زائر همیشگی ات تا به هر بهانه

به زیارت چشمان روشنت بیایند و بوی خوشت را

برای آسمانها سوغات ببرند . حرمت ، قبله دل های شکسته است .

جهان ، نگرانی ها و غم هایش را همینکه به پنجره فولاد تو گره میزند، آرام می گیرد.

مرا کبوتر گنبدت کن آقا !

سرگردانی ام را سامان ببخش، یا امام رئوف ، من به محبت و

ولایت تو پناه آورده ام . مرا از هوای دل انگیز ولایت سرخوش کن.

سلام ضامن آهو، دل شکسته من به پای بوس نگاهت غریب می آید .


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5ساعت 11:43 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

بعضی وقتها از احساسهایم کلافه میشوم

اونارو میزارم روی میز روبرویم

بعد زل میزنم به احساسهایم و می پرسم

چرا شما این همه مانع منید

چرا هی نمی گذارید به سرعت به جایی برسم که می خواهم

بعد بدون احساسهایم راهی خیابان می شوم

از دیدن کسی که نیاز به همراهی دارد

دلم نمی لرزد

پیرزنی که به سختی سوار اتوبوس می شود را میبینم

اما دلم نمی لرزد که صندلی را تقدیمش کنم

می ترسم

از این جوان بی احساس بودن می ترسم

زود راهی خانه می شوم

احساسهایم را بر میدارم و سر جایشان میگذارم

خداوند هیچ چیزی را بدون حکمت نیافریده

حتی همین احساسها

اگر آنها مانع سرعت منند

من آنها را خوب بکار نگرفته ام

خدای زیبا بخاطر این احساس های ناب

سپاس


نوشته شده در جمعه 91/6/31ساعت 4:18 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

چقدر شب شلوغ شده مثل شهری که شلوغ شده است

و چقدر آدم زیر قرآن پناه گرفته اند.

آخر تو که خودت پناه عالمی شاید این آدمها زیر

انشقاق و انفطار و انشراح و علق و فلق و

لم یلد و لم یولد پنهان شده اند تا تو آنها را نبینی ؟

رودرو نشدن این آدمها بی علت نیست که خودت خوب می دانی

بدهکار اگر صاحب طلب را در حالی ببیند که مدتهاست

قسط بدهی هایش عقب افتاده باید هم به دنبال

پناهگاه بگردد.

غافل از اینکه تو هر صدایی را با یک فرکانس می شنوی

و صاحب صدا را خوب می شناسی

آخرش هم مال بد بیخ در خانه صاحبش آویزان است.

می دانم چند بار جلوی چشم ملائک را گرفتی تا

خطاهایمان را فقط خودت ببینی و از ما هم

دریغ از یک اپسیلون حیا

می دانم امشب هم که امشب است و شب قدر

باز هم این تویی که برای بردنم هبوط کرده ای

والا من همان شکسته بالی هستم که توان عروج نداشت

به قول خوبها الهی و ربی و سیدی و مولای !

قربان معرفتت نکند کاسه ی گداییم را خالی به

خانه برگردانم که اگر این باشد جواب خودم

را که امشب در خانه جایش گذاشتم چه بدهم

امشب خودم را جا گذاشتم و با دلم آمده ام تو می گویی

دست خالی برگردم تا باز هم او و آن نفس پر رو بگویند

پس کجاست رحمت و کرامت آن خدای بخشنده که می گفتی ؟

اما خدا جان می دانم که سوختن حق کودکانه های جان من است

که خود به آتش نزدیک شدم اما انصافا نگاه کن این دست مرا

ببین بیش از پوستی و استخوانی است ؟

آخر تو به این بزرگی و کریمی با من ضعیف و فقیر چه جنگی داری.

مردومردانه خدا جان این بدن چه چیزی دارد که می خواهی بسوزانی

دلم می خواد این شب قدر صدات کنم

خودم شنیدم صدات میگشتی دنبال گدا


نوشته شده در چهارشنبه 91/5/18ساعت 3:53 صبح توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

خداوندا ببخش مرا

برای گتاهانی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده

خطا از من است میدانم از من که سالهاست گفته ام

ایاک نعبد

اما به دیگران هم دل سپرده ام

از من که سالهاست گفته ام

ایاک نستعین

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن . . .

بیش از همیشه دلتنگتم . . .

به انداره ی تمام روزهای نبودنم


نوشته شده در سه شنبه 91/5/10ساعت 3:5 صبح توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

خداوندا ، مهربانا

دستم را بگیر و صدایم کن

تا حرفهای در گلو مانده ام را فریاد کنم

چه کسی جز تو به عمق رنج هایم پی می برد

و مرا می شنود

کدام چشم آن گونه که تو نگرانم هستی

به من نظر دارد

کدام مرحم جراحتهای جانم را ترمیم می کند

آنچنان که تو بر زخم های دلم مرحمی

صدایت می کنم

به سویت می آیم و ایمان دارم

که تنها پناهگاه تنهاییم سایبان

امن عنایت توست


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 9:22 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

وقتی باهات حرف میزنم آروم میشم

وقتی می دونم می دونی تو دلم چی میگذره اشکام جاری میشه

وقتی می دونم صدام و می شنوی دلم آروم میگیره

وقتی بودنت رو حس میکنم تشویشام از بین میرن

وقتی به یاد خودم میارم که چقدر مهربونی امیدوار میشم

وقتی نزدیک بودنت رو حس میکنم دلگرم میشم

خدایا هیچ وقت این احساساتم رو از من نگیر

الهی توفیقم بده تا در این روزها و شبهای شعبان

روزه داری ، عبادتت و نیایش به درگاهت با من یارو همراه باشه

و لحظه ای از یاد تو نکاهم تو همواره با منی

این ماه ، ماه پیامبر توست

ماه محمد ، رسول توست

به درگاه تو پناه آورده ام

با ذکر تو و با یاد محمد

السلام علیک یا رسول الله


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت 11:21 عصر توسط یاس آبی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >